نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار


تو دیرستان ناز خود پرستی

تحیر چشم بند سحرکاری ست


بهار بی نشانی گل به دستی

دربغا رمز خورشیدت نشد فاش


ابد رفت و همان صبح الستی

کسی دیگر چه اندیشد چه فهمد


به آیینی که نتوان یافت هستی

به معراج خیالات تو بیدل


بلندیهاست سر در جیب پستی